جـاده مـانده است و من و اين سر
باقي مانده رمقی نيست در ايــن پيكـر بـاقـي مانده
نخلها
بيسر و شـط از گل و باران خــالي
هيچكس
نيست در اين سنگر باقي مانده
تــويي آن
آتش ســوزنـدهي خاموش شـــده
منم ايـن
سردي خـاكستر بــاقي مـــانــده
گرچه دست
و دل و چشمم همــه آوار شـده
بــاز
شــرمنــدهام از اين ســر باقي مانده
روز و
شب، گرم عـزاداري شب بــوهاييم
مــن و ايــن
باغچــهي پرپر بـاقي مانده
پيشكش
بــاد، به يكرنگيات اي مردتـريـن آخريــن
بيـت در ايــن دفتــر باقي مانده
تا ابــد،
مـردتــرين باش و علمـدار بمــان
با تــوام،
اي يــل نــام آور بــاقي مـانده " سعید بیابانکی "
|